twitter
    برای اینکه بدونید ، چیکار میکنم ، دنبالم کنید
بازي بزرگان ؛ تفكر
در بسياري از كتب عرفاني ( از نثر و نظم) سخن از صمت و سكوت و خاموشي است. اين مطلب هر چند ريشه روايي دارد و در كتب روايي سخنان بسياري از معصومان (ع) نقل شده است كه خاموشي و سكوت را ستوده اند ولي در ميان عارفان يكي از مقامات بلند و شامخ عرفاني شناخته و دانسته شده است. از ابزارهاي رسيدن به كمالات عرفاني و سير و سلوك ، صمت و سكوت از جايگاه ويژه اي برخوردار است و گفته اند كه صوم و صمت و عوامل ديگري موجب شده است كه انسان هاي به نامي به كمال دست يابند و سر آمد روزگار خويش گردند و جهان و جهانيان بدان افتخار كنند. اين گونه است كه مولوي اين عارف سالك دل سوخته به خموشي و خاموشي تخلص مي كنند و در اشعارش خود را بدين نام مي خواند .
در روايات آمده است كه كمال العقل الصمت؛ به اين معنا كه وقتي عقل و خرد به كمال مي رسد و آدمي به يك معنايي به بلوغ عقلاني ( كه مي گويند در ميانسالي و چهل سالكي بدان مي رسد ) دست مي يابد ، خاموشي بر مي گزيند و سكوت اختيار مي كند.
در عرفان هاي سرخپوستي و بودايي و شرقي و غربي اش اين معنا وجود دارد كه سالك و عارف مي بايست دوره هاي سختي را براي كسب اين مقام بكوشند و راه و روش سكوت را بياموزند. دوره هايي كه بس دشوار است و جان آدمي را به لب مي رساند. مشكل اين جاست كه آدمي به طور طبيعي نمي تواند خاموش باشد. هر چند كه دندان به لب گزيده و خاموش به كنجي نشسته است ولي در دل او غاغويي است كه از بيرون او بيشتر است. هزاران سخنگو با او از هر دري سخن مي گويند و او را سرگرم مي كنند. اين جاست كه شاعر پارسي گوي شيرين زبان ما مي سرايد:
در اندرون من خسته دل ندانم كه كيست / كه من خموشم او در فغان و غوغاست.
در عرفان سرخ پوستي به جهت آن كه با منطق و زبان معمولي آدمي مبارزه شود و نوع ديگري از بينش و منطق را جانشين روشي معمولي سازد ، دستورهاي سختي براي رهايي از سخنگوي با خود را داده است. سالكان آن راه و روش مي كوشند تا خود را به مقام صمت مطلق برساند و آن من دروني را ساكت و خاموش سازند. كاري كه به محالات و ممتنعات شبيه تر است . يعني نوعي استحاله عقلي فراتر از استحاله عادي را را مي گويم. به هر حال تلاشي است كه در آن مكتب و روش انجام مي پذيرد و نمي دانم تا چه اندازه مثمر ثمر است و باري مي دهد يا اصلا اين تخيل است . آخر چه كسي را ياراي آن است كه اين فريادگر و سخنگوي درون را خاموش كند؟
انسان اصولا با اين سخنگو است كه فكر مي كند و اوست كه او را هدايت مي كند. اوست كه راه و روش و اختراع و ابتكار را به او مي آموزد. آن همان چيزي است كه به اصطلاح قرآني بيان است. يعني افتخار آدميت است و فصل مميز انسان از ديگران مي باشد. قرآن پس از آن كه بيان را به ادمي آموخت به خود باليد. اين بيان چيست ؟ آيا جز همين سخنگوي درون ما و اين قوه ناطقه آدمي است. آخر اگر اين سخنگو برود براي آدمي چه مي ماند؟
به نظر مي رسد كه همين مساله وجود ذاتي سخنگو در درون آدمي است كه قرآن هرگز به صمت به مفهومي كه برخي چه از عارفان و چه غير عارفان گفته اند ، توجه نداده است و آن را راهي براي رهايي بر نشمرده است.
قرآن از اين ابزار براي رشد و تعالي انسان بهره جسته است. اكنون كه اين سخنگو، از سخن گفتن باز نمي ايستد كه ذاتي اوست چه بايد كرد؟
راهكار قرآن اين است كه ان را جهت داده و به ابزاري سودمند تبديل كند. از اين رو مساله تفكر و تدبر از اصول اساسي در راه و روش قرآني براي رسيدن به كمالات است. تفكر در انسان و تدبر در كائنات اصلي است كه قرآن بارها و بارها بر آن تاكيد داشته است. انسان سالك كسي است كه در آفاق (بيرون ) و انفس ( درون ) خود مي كاود و تفكر مي كند.
براي اين كه اين سخنگو به بيراهه نرود نيز دستور مفيد و سازنده داده است. ذكر آن است تا اين سخنگو به چيزي مفيد عادت كند و به قول خانم رحماني به اين سو و آن سو نرود و هزاران حرف و حديث نگويد و نبافد.
از اين رو بازي بزرگان را بايد در تفكر و ذكر دانست . اين گونه است كه در كنجي به خموشي مي نشينند و به تفكر و ذكر مشغول مي شوند. اين گونه است كه ساعتي تفكر به هفتاد سال عبادت و پرسش مي ارزد. اين گونه است كه مصداق كساني مي شود كه خداوند از آنان به اهل ذكر ياد مي كند: واذكرواالله ذكرا كثيرا.
اين است بازي بزرگان