twitter
    برای اینکه بدونید ، چیکار میکنم ، دنبالم کنید

هزاران سم به جاي بوس


و اينك! اين انسان است كه در خاك تفتيده كربلا به ستم ستوران لگد مال مي شود؛ و حق در بيابان به دست بابليان پايمال مي گردد. اين ثارالله است كه در ميان العطش به دم تيغ خورشيد مي رود. و ابليس


سرشار از تكبر، بندگان خدا را به سوي دوزخ رهنمون مي گردد. شگفت كه امروز دوزخيان ، خاك غريب كربلا را در ميان آب فرات به آتش مي كشند. و خدا بر اين همه غربت و جهالت انسان تاسف مي خورد.حوا از برهنگي انسان شرم مي كند و برگ انجير مي طلبد تا عورت انسان را بپوشاند و اين بشر جاهل شرم را به دست باد مي سپارد.


امروز نوردر خانه عقرب گرفتار شده و به اسارت مي رود. خورشيد بر نيزه به كوفه مي رود و مولا در نخلستان هاي كوفه در به در به دنبال ييتمان خدا مي گردد.


امروز سايه در پي خورشيد مي دود و قرآن ناطق بر سر نيزه در ميان آسمان حركت مي كند .


امروز بوزينه بر سر منبر مي پرد.و سفياني دين را به سخريه مي گيرد و نينوا بر سوگ سياووش مي گيريد و سيه پوش مي شود.


و اينك اين انسان، خميده و سوخته و بريده و شكسته و نالان و پريشان ....


و اينك اين شيطان ، شادان ، رقصان ، خندان ...


و اينك عاشورا، كربلا و نينوا


و اينك عزاي آدم و خاتم ؛ و اشك و سوز و آه


و اينك اين خدا و اين انسان


امروز اين عالم خاكي گرفتار ، غنماك و اندوهناك، سيه پوش و عزادار به خود مي پيچيد و گردش ايام را به سخريه مي گيرد.


و اينك اين من و گلوي بكشفته از بغض و چشم سرشار از خشمم. وآسمان خونين و باراني.


شگفت روزي است روز عاشورا. آغاز شوم يك وحشت آغاز همه پستي و دنائت ها.


و اينك اين منم گريان و اندوهبار


در سايه از وحشت و ترس


در ميان كركسان خاك


و اينك اين انسان


به دشت كربلا افتاده بر خون


و اينك اين مسيح با زهم مصلوب


اما به دست مسلم ناپاك كشته و مغلوب


و اينك اين من و اشك و هزاران كاسه آب و هزاران آه تركيده در گلوگاه آسمان ابري


و اينك اين حسين افتاده بر خاك و هزاران سم بر تن او


و اينك اين مسلماني ما و هزاران عيب


و اينك اين همه غربت به حق اولي القربي و


هزاران سم به جاي بوس


زاويه ديد

سهراب سپهري پيشنهاد مي كند كه براي تغيير در نگرش و رويكردها مي بايست ، نخست بينش ها را تغيير داد و براي تغيير دادن بينش ها نيز مي بايست نخست ابزارها و منابع شناختي و بينشي را تغيير داد. به يك معنا از آن جايي را كنش ها و واكنش ها و حتي منش و رفتار ما مبنتي بر نوع نگرش ما به مسايل و جهان است و نگرش ما نيز مبتني بر بينش ما و بينش نيز مبتني بر شناخت و شناخت مبتني بر منابع و ابزارهاي شناختي است ، ايشان پيشنهاد مي دهند كه به سرچشمه برويم و نوع تصرف در ابزارهاي شناختي و منابع آن دهيم . به نظر وي ابزارهاي حسي به عنوان مهم ترين و نخستين منابع تاثيرات شگرفي در انسان دارد و در يك فرايند پيچيده شخصيت و شاكله ما را مي سازد. چشم و گوش به عنوان دو ابزار شناختي مهم بينايي و شنوايي ما را تامين مي كنند . در نتيجه در شناخت و بينش و نگرش و رويكردها و كنش ها و واكنش هاي ما تاثير مي گذارند. بنابراين مي توان دو كار را انجام داد : يا ابزارهاي شناختي را تغيير داد و به ابزارهاي شناختي شهودي و يا فراطبيعي چون وحي روي آورد كه به نظر مي رسد اين كار دست كم براي بيشتري مردم امكان پذير نباشد چون به طور طبيعي ابزارها و منابع شناختي ديگري به گونه اي مرتبط به ابزارهاي حسي است و تا اين دو فراهم نباشد انسان به طور طبيعي به ابزارها و منابع شناختي ديگر دسترسي نخواهد داشت. انسان در فرآيند طولاني و در بستري پيچيده رشد مي كند و به گفته صدرالمتالهين انسان در حركت جوهري به بالندگي مي رسد و آفرينش ديگري در درون خود مي آفريند و موجودي ديگري مي شود. اين همان تعبير و انشاه خلقا آخر و لبس بعد لبس است. اين آفرينش هاي دروني و حتي تغيير پيچيده چون چيزي همانند تغيير ماهيت ( زيرا به نظر مي رسد كه انسان تنها موجودي است كه خود به شكلي جنس است و نه نوع ) در حركت جوهري از شناخت حسي پديدار مي شود.

اما راه دوم آن است كه در همين ابزارها و منابع نخستين شناختي گونه اي تغيير ايجاد كرد و يا به سخني درست كاركرد درست آن را شناخت و به كار گرفت. اين راه همه توده اي است و همگان مي توانند از آن بهره گيرند و هم آسان تر ، كوتاه تر و بي هزينه تر است.

سهراب پيشنهاد مي دهد كه "چشم ها را بايست شست ؛ جوري ديگر بايد ديد. چترها را بايد بست ؛ زير باران بايد رفت ." هم تغيير در بينش را با شستن چشم هاي غبار گرفته پيشنهاد مي دهد كه يكي مهم ترين ابزارها و منابع شناختي بشر است و هم پيشنهاد مي دهد كه چترها را بست و با مساله باران به نوعي ديگري برخورد كرد و با آن مواجه شد. البته اين تغيير در كنش ها و واكنش هاي ما يعني بستن چتر و رفتن به زير باران و با مساله و يا پديده باران به گونه اي ديگري رفتار كردن خود بازتاب طبيعي تغيير در بينش ماست. وقتي چشم را شست وشو بدهيد كار ديگري كه كرده ايد اين است كه از آب استفاده كرده ايد و قدر نعمت آب را مي شناسيد و با باران كه همان آب پاك و مقطر آسماني است و از پاكي خاصي برخوردار است به طور طبيعي رفتار ديگري در پيش مي گيرد و ديگر آن را به صورت مشكل و مساله نمي بينيد و با چتر در دست گرفتن نمي خواهيد آن مشكل را حل كنيد. با تغيير در بينش است كه مشكل و مساله به يك پديده طبيعي تبديل مي شود و به جاي آن كه با چتر به مقابله آن برويد و واكنش منفي نسبت به آن داشته باشيد، چتر را مي بنديد و زير باران مي رويد تا از آن براي شست و شوي تن غبار گرفته بهره بريد . در اين جاست كه نه تنها نوع نگاه ما به پديده تغيير مي يابد بلكه نوع كنش و واكنش ما با آن نيز تغيير مي يابد. اين دعوتي است سهراب مي كند و مي كوشد تا بسياري از چيزهايي كه ما آن را مشكل و معضل مي شماريم در حالي كه پديده هاي طبيعي و حتي مفيد و سازنده هستند ، از مشكل بودن بيرون بيايند و به يك فرصت تبديل شوند. برخورد ما نسبت به زلزله و سيلاب هاي بينان كن تغيير مي كند و از يك مشكل و معضل به يك پديده و حتي فرصت تبديل و تغيير ماهيت مي دهند. اين تغيير ماهيت را با تغيير در نوع استفاده از ابزارهاي شناختي و دگرگون در بنيش و نگرش ما پديد آورده ايم . اين گونه مي شود كه كنش ها و واكنش ها و منش هاي ما نيز تغيير مي كند و به شيوه و گونه ديگر با دنيا و پيرامون خود رفتار مي كنيم .

اصولا سه نوع نگاه و زاويه ديد ديگر (غير از زاويه ديد معمول ميان ما كه بر اساس منطق مسايل و مشكلات شكل گرفته است ) مي توانيم نسبت به پديده ها ( به سخن ديگران مسايل و مشكلات ) داشته باشيم .

نخست آن كه اين پديده ها را فرصت بشمار آوريم و بر مبناي دم غنميت شمريم با آن رو به رو شويم كاري كه پيشنهاد بسياري از بزرگان عرفان و تصوف و خيام نيشابوري است.

در داستاني مي خوانيم :

بي گنهي نزد شهي محتشم

گشت به قتل چو خودي ، متهم

گفت كه تا پرده ز كارش كشند

بر سر بازار به دارش كشند

چون سخن از دار و رسن شاه گفت

مرد توكلت علي الله گفت

با لب خندان چو گل نوبهار

رقص كنان خنده كنان سوي دار

(در اعتراض مردمان كه چرا شادي مي كني كه هنگامه رفتن به سوي چوبه دار و مرگ است، گفت:)

در دهد از جام فنا ساقيم

يك نفس از عمر بود باقيم

اين نفسي زا كه نيابم دگر

حيف بود گر به غم آرم به سر

اين هم نوع نگاه دم و فرصت غنميت شمردن است . او با دگرگوني در بينش توانست كنش و واكنش و حتي منش خود را تغيير دهد و با پديده اي چون مرگ اين گونه رو به رو شود. در نظر او مرگ ، مساله و مشكل او نيست بلكه امري طبيعي است كه بايد از آن بگذرد تا به كمال برسد.

زاويه ديد ديگر آن است كه با پديده ها به عنوان فرصت ها رو به رو شويم. به اين معنا كه هر چيز به ظاهر مشكل ، معضل و مساله را به عنوان فرصتي استثنايي به شمار آوريم و با آن رو به رو گرديم.

حافظ شيرين سخن در باره اين نوع نگرش و بر خورد با مسايل و مشكلات مي سرايد:

باغبان گر پنج روزي صحبت گل بايدش

بر جفاي خار هجران صبر بلبل بايدش

اي دل اندر بند زلفش از پريشاني منال

مرغ زيرك چون به دام افتد تحمل بايدش

نازها ز آن نرگس مستانه مي بايد كشيد

اين دل شوريده تا آن جعد كاكل بايدش

زاويه ديد سوم آن است ما مشكل را به يك پديده و رويداد طبيعي تبديل كنيم و با آن به اين عنوان رو به رو گرديم .در اين نوع نگرش مي توان حتي پيش از رويداد ها حركت كرد و پيش از وقوع نسبت به نوع رفتار از پيش تصميم گيري نمود. براي احتمالات متعدد هر پديده ، رفتاري از پيش تعيين شده نيز شناسايي و آماده كرد؛ زيرا بسياري از اين امور و رويدادها در زندگي فردي و جمعي ما اتفاق افتاده است و نوعي تكرار در آن ها يافت مي شود. در زندگي خود و يا پيرامونيان ديده و يا شنيده شده است. پس احتمال اين كه روزي دوباره و يا براي نخستين بار با آن رو به رو شويم دور از انتظار نيست و مي توان براي آن شرايط خود را آماده كرد. اين ها شترهايي هستند كه در هر خانه اي مي خوابند و اين گونه نيست كه ديگري بدان پديده و رويداد رو به رو ( به سخن و تعبيرديگران ، گرفتار) شوند و ما از آن دور باشيم. اين گماني است كه نمي توان بدان باور داشت. پس مي توان با آمادگي به سوي رويداد و رخدادهاي احتمالي حركت كرد.

اكنون مي توان " چشم ها را شست ، جوري ديگر نگريست ، چترها را بست و زير باران رفت."

بازي بزرگان ؛ تفكر
در بسياري از كتب عرفاني ( از نثر و نظم) سخن از صمت و سكوت و خاموشي است. اين مطلب هر چند ريشه روايي دارد و در كتب روايي سخنان بسياري از معصومان (ع) نقل شده است كه خاموشي و سكوت را ستوده اند ولي در ميان عارفان يكي از مقامات بلند و شامخ عرفاني شناخته و دانسته شده است. از ابزارهاي رسيدن به كمالات عرفاني و سير و سلوك ، صمت و سكوت از جايگاه ويژه اي برخوردار است و گفته اند كه صوم و صمت و عوامل ديگري موجب شده است كه انسان هاي به نامي به كمال دست يابند و سر آمد روزگار خويش گردند و جهان و جهانيان بدان افتخار كنند. اين گونه است كه مولوي اين عارف سالك دل سوخته به خموشي و خاموشي تخلص مي كنند و در اشعارش خود را بدين نام مي خواند .
در روايات آمده است كه كمال العقل الصمت؛ به اين معنا كه وقتي عقل و خرد به كمال مي رسد و آدمي به يك معنايي به بلوغ عقلاني ( كه مي گويند در ميانسالي و چهل سالكي بدان مي رسد ) دست مي يابد ، خاموشي بر مي گزيند و سكوت اختيار مي كند.
در عرفان هاي سرخپوستي و بودايي و شرقي و غربي اش اين معنا وجود دارد كه سالك و عارف مي بايست دوره هاي سختي را براي كسب اين مقام بكوشند و راه و روش سكوت را بياموزند. دوره هايي كه بس دشوار است و جان آدمي را به لب مي رساند. مشكل اين جاست كه آدمي به طور طبيعي نمي تواند خاموش باشد. هر چند كه دندان به لب گزيده و خاموش به كنجي نشسته است ولي در دل او غاغويي است كه از بيرون او بيشتر است. هزاران سخنگو با او از هر دري سخن مي گويند و او را سرگرم مي كنند. اين جاست كه شاعر پارسي گوي شيرين زبان ما مي سرايد:
در اندرون من خسته دل ندانم كه كيست / كه من خموشم او در فغان و غوغاست.
در عرفان سرخ پوستي به جهت آن كه با منطق و زبان معمولي آدمي مبارزه شود و نوع ديگري از بينش و منطق را جانشين روشي معمولي سازد ، دستورهاي سختي براي رهايي از سخنگوي با خود را داده است. سالكان آن راه و روش مي كوشند تا خود را به مقام صمت مطلق برساند و آن من دروني را ساكت و خاموش سازند. كاري كه به محالات و ممتنعات شبيه تر است . يعني نوعي استحاله عقلي فراتر از استحاله عادي را را مي گويم. به هر حال تلاشي است كه در آن مكتب و روش انجام مي پذيرد و نمي دانم تا چه اندازه مثمر ثمر است و باري مي دهد يا اصلا اين تخيل است . آخر چه كسي را ياراي آن است كه اين فريادگر و سخنگوي درون را خاموش كند؟
انسان اصولا با اين سخنگو است كه فكر مي كند و اوست كه او را هدايت مي كند. اوست كه راه و روش و اختراع و ابتكار را به او مي آموزد. آن همان چيزي است كه به اصطلاح قرآني بيان است. يعني افتخار آدميت است و فصل مميز انسان از ديگران مي باشد. قرآن پس از آن كه بيان را به ادمي آموخت به خود باليد. اين بيان چيست ؟ آيا جز همين سخنگوي درون ما و اين قوه ناطقه آدمي است. آخر اگر اين سخنگو برود براي آدمي چه مي ماند؟
به نظر مي رسد كه همين مساله وجود ذاتي سخنگو در درون آدمي است كه قرآن هرگز به صمت به مفهومي كه برخي چه از عارفان و چه غير عارفان گفته اند ، توجه نداده است و آن را راهي براي رهايي بر نشمرده است.
قرآن از اين ابزار براي رشد و تعالي انسان بهره جسته است. اكنون كه اين سخنگو، از سخن گفتن باز نمي ايستد كه ذاتي اوست چه بايد كرد؟
راهكار قرآن اين است كه ان را جهت داده و به ابزاري سودمند تبديل كند. از اين رو مساله تفكر و تدبر از اصول اساسي در راه و روش قرآني براي رسيدن به كمالات است. تفكر در انسان و تدبر در كائنات اصلي است كه قرآن بارها و بارها بر آن تاكيد داشته است. انسان سالك كسي است كه در آفاق (بيرون ) و انفس ( درون ) خود مي كاود و تفكر مي كند.
براي اين كه اين سخنگو به بيراهه نرود نيز دستور مفيد و سازنده داده است. ذكر آن است تا اين سخنگو به چيزي مفيد عادت كند و به قول خانم رحماني به اين سو و آن سو نرود و هزاران حرف و حديث نگويد و نبافد.
از اين رو بازي بزرگان را بايد در تفكر و ذكر دانست . اين گونه است كه در كنجي به خموشي مي نشينند و به تفكر و ذكر مشغول مي شوند. اين گونه است كه ساعتي تفكر به هفتاد سال عبادت و پرسش مي ارزد. اين گونه است كه مصداق كساني مي شود كه خداوند از آنان به اهل ذكر ياد مي كند: واذكرواالله ذكرا كثيرا.
اين است بازي بزرگان

الهام و معرفت شناسي

جستارگشايي

قرآن براي كسب دانش و معرفت راه هاي چندي را بيان و معرفي مي كند. راه هايي چون ابزارهاي حسي گوش و چشم و يا وحي و القاي الهي و يا شهود و دانش حضوري از راه قلب و يا الهام قلبي و باطني و يا القاي و الهام شيطاني، نمونه هايي از روش هاي است كه انسان مي تواند از آن ها براي شناخت خود و پيرامونش بهره برد. هر يك از اين روش ها ، نتايج مختلفي و چشم انداز جديدي را پيش رو انسان مي گشايد. به اين معنا كه برآيند دانشي كه از هريك از اين روش ها به دست مي آيد متفاوت و متمايز است. از اين رو نمي توان گفت كه همه ابزارها در رسيدن به نتايج يكسان و از نظر اعتبار و ارزش در يك سطح هستند. تفاوت روشي همان گونه كه تفاوت دانشي و معرفتي را موجب مي شود از نظر اعتبار و ارزش نيز از اختلاف و تفاوت هاي روشني برخوردار مي باشند. برخي از دانشمندان ، استفاده و بهره گيري از برخي از روش ها و نيز برآيند و نتايج آن را نادرست دانسته و با آن به مخالفت بر مي خيزند. اختلاف ميان دانشمند همان گونه كه در باره ابزارها و روش ها زياد است درباره اعتبار و ارزش هريك از داده هاي روشي نيز اين گونه است. برخي تنها روش و ابزارهاي حسي را معتبر دانسته و روش هاي ديگر را نادرست و نتايج آن را به جهت وجود خطا و اشتباه موردي و يا گسترده نمي پذيرند و يا برعكس ، برخي ديگر روش عقلي و يا شهودي را منكر و نتايج آن را گزاره هاي بي معنا دانسته و ارزش و اعتبار و حجتي براي آن ها قايل نيستند.

آن چه يقيني و قطعي است تفاوت روش شناختي و ارزشي هر يك از روش ها و داده هاست. اما اين كه كدام يك از روش ها و داده ها درست و يا درست و يا از نظر ارزشي معتبر و يا داراي اعتبار بيشتري است؟ مساله اين نوشتار نيست. بي گمان چنان كه گفته شد هر يك از روش ها و ابزارها ، داراي خصوصيات و شرايطي است و نتايج و داده هاي معرفتي و شناختي آن نيز منحصر به فرد مي باشد كه از روش ديگر نمي توان به آن دست يافت و يا حتي به آن نزديك شد. از سوي تفاوت معلوم و سطوح آن مي طلبد تا براي هر سطحي از روش و راه خاص و ابزار مشخصي بهره جست ؛ زيرا نمي توان براي شناخت مسايل و موجوداتي كه بيرون از سطح حس است از ابزارها و روش حسي بهره جست. از اين رو داوري و حكم كلي كردن نسبت به روش ها نه تنها علمي نيست بلكه بيرون از اصول ابتدايي عقلي و عقلايي است و خردمندان آن را مردود دانسته و از پذيرش آن سر باز مي زنند. هر يك از روش ها ، مي تواند براي سطح خاصي بهترين روش و ابزار شناختي را فراهم آورد و بهترين نتايج معرفتي و شناختي را در اختيار بشر قرار دهد ، در همان حال بهره گيري از همان ابزار براي سطح ديگر و براي شناخت موجودات و مسايل بيرون از دايره آن نه تنها كارساز نيست بلكه جهل مركب را موجب شده و آدمي را از رسيدن به حقايق باز مي دارد. از اين رو همان گونه كه فقدان هر يك از ابزارهاي شناختي حسي چون چشم و گوش مي تواند ، شناخت انسان را نسبت به برخي از موضوعات و مسايل با دشواري مواجه كند ، فقدان بهره گيري از هريك از روش ها و ابزارهاي شناختي ديگر نيز مي تواند چنين مساله و امري را به وجود آورد. از اين روست كه مي بايست با بهره گيري از همه روش ها و ابزارها و با توجه و تاكيد بر نوع و سطح شناخت ، به دانش و معرفت كامل و جامع اي دست يافت. دانش و معرفت آن گاه كامل و جامع است كه از هر روشي براي شناخت همان سطح و موضوع بهره گرفت و از استفاده هر و يا همه روش ها در همه سطوح جلوگيري به عمل آورد تا از اشتباه روشي و شناختي اجتناب و پرهيز نمود.

يكي از سطوح معرفتي انسان ، سطح بيرون از امور و موضوعات طبيعي و به تعبير ديگر فراطبيعي و متافيزيك است. براي شناخت موضوعات و مسايل اين سطح از موجودات و يا وجودات و يا مراتب وجودي مي بايست از ابزار و روش خاص خود بهره برد و بهره گيري از روش حسي و ابزارهاي آن نه تنها داده اي به داده هاي شناختي آدمي نمي افزايد بلكه موجب مي شود تا به جهت ناتواني روشي و ناركارآمدي ابزاري از رسيدن به حقيقت و واقعيت باز ماند و به شناخت و يا شناخت درستي نرسد.

مساله شناسي

نگرش ما در طرح اين مساله تا اين جا از سوي انسان بوده است . به اين معنا كه تلاش داشتيم تا وضعيت خود را نسبت به موضوعات و مسايل بشناسيم و توان و ظرفيت هاي شناختي و روش ها و ابزارهايي كه در اختيار ماست را شناخته و تحليل نماييم . اما سطح ديگري نيز وجود دارد. به اين معنا كه اگر خود انسان به عنوان موضوع شناخت، مساله ديگري قرار گيرد و يا بخواهيم وضعيت خود را از نظر ديگري مانند خدا ، فرشتگان و يا ديوان ( جنيان ) بررسي كنيم و بدانيم كه از نگاه آنان ما در چه وضعيت قرار داريم و چه ابزارهاي شناختي و ارتباطي براي آنان وجود دارد و انسان به عنوان موضوع شناخت چگونه مي توان مورد تحليل قرار گيرد مسايل و موضوعات ديگري پديد مي آيد.

پيش از اين كه به ادامه اين مساله بپردازيم اين پرسش مطرح مي شود كه در اين مورد اخير ارتباط چندان و مفيدي براي ادامه بحث و بررسي وجود ندارد ؛ زيرا اين مساله ما نيست بلكه مساله ديگري است و تاثيري براي ما و زندگي و شناخت ما به جا نمي گذارد تا بدان پرداخته شود. اين كه ديگري چگونه ما را به عنوان مساله شناختي و يا ارتباطي خود مي يابد و مي خواهد تحليل كند و چه ابزارها و يا روش هاي شناختي دارد ، موضوع و مساله ما نيست و دانستن و كشف آن هيچ فايده و سودي براي ما ندارد.

اما مساله اين گونه كه گفته شد نيست ، هر چند كه ارتباطي مستقيم وجود ندارد ولي اين گونه نيست كه بي ارتباط باشد. به سخن ديگر بايد گفت كه اصلا مساله ماست ، به اين معنا كه مي خواهيم بدانيم انسان با چه روشي مي تواند با ديگري ارتباط برقرار كند ؟ اين ارتباط مي تواند به دو منظور انجام پذيرد: نخست آن كه از ديگري شناختي پيدا كند و جايگاه و توان و ظرفيت ديگري چه دوست و چه دشمن را بشناسد ؛ دوم آن كه مي خواهد پس از شناخت بتواند از ديگري بهره برد و اين كه چگونه مي تواند بهره برد؟ زيرا انسان از آن جايي كه مستخدم بالطبع است و مي كوشد هر كس و چيزي را به تسخير خود در آورد و از آن در راستاي اهداف خود بهره برد مي بايست نسبت به ديگري شناخت پيدا كرده تا بتواند روش بهره گيري و يا حوزه هاي بهره گيري از ديگري را بداند . از اين رو ، روش ارتباط با ديگري مي تواند مساله انسان باشد .

برخي از روش هايي كه گفته شد در حقيقت به طور مستقيم مربوط به مساله شناخت و ابزارهاي آن مي شود و برخي ديگري مرتبط با شناخت و مسايل آن است هر چند كه در اصل به حوزه ارتباطي تعلق دارد . وحي و الهام از آن دسته از روش ها و ابزارهايي است كه به حوزه ارتباط انسان به ديگري مربوط است ولي مرتبط با شناخت آدمي نسبت به ديگري نيز مي باشد. انسان مي كوشد تا با شناخت روش هاي ارتباطي بتواند هم نسبت به پيرامون و ديگري شناخت يابد و هم بتواند از آن براي مقاصد خود بهره گرفته و به استخدام خود در آورد.

البته برخي از روش هاي ارتباطي به گونه اي است كه فاعل نخست آن ديگري است و انسان به عنوان شناسه مورد توجه است. به اين معنا كه انسان از توان و ظرفيت ابتدايي براي اين ارتباط برخوردار نيست ولي وقتي از سوي ديگري مورد توجه و شناسايي و ارتباط قرار گرفت اين ظرفيت و توان در او پديدار مي شود تا بتواند هم به ادامه ارتباط اقدام كرده و هم ديگري كه با او ارتباط برقراركرده را بشناسد و به عنوان فاعل شناسايي عمل كند. از جمله اين روش هاي ارتباطي ، ارتباط ميان خدا و انسان است. قرآن مي فرمايد انسان به گونه اي است كه خود نمي تواند ابتداء اقدام به ارتباط با خدا كند . پس از تبعيد و هبوط انسان به زمين ، ارتباط مستقيم خدا و انسان بريده شد و انسان نمي توانست با خدا ارتباط برقرار كند و او را مورد شناسايي قرار داده و به عنوان فاعل شناسا عمل كند. از اين رو مي بايست به انتظار مي ماند تا ديگري اقدام به ارتباط كند. اين مساله در قرآن در سوره بقره آيه 38 آمده است . پس از آن كه خداوند براي هدايت وي و بازگشت انسان به مقام و جايگاه اصلي با او ارتباط برقرار كرد امكان شناسايي مستقيم خدا براي انسان فراهم آمد و خدا موضوع شناسايي انسان شد. تا پيش از اين ارتباط در توان و قدرت انسان هابط نبود تا خدا را به عنوان موضوع شناسايي خود قرار دهد. بنابراين وحي به عنوان ، ابزار ارتباطي موجب شد تا انسان به ابزار شناسايي نيز دست يابد و بتواند با خدا به عنوان موضوع شناسايي برخورد كند و از او براي رسيدن به مقاصد خود ياري بجويد. هر چند كه اين عمل هم چون ديگري روش ها نيست و خدا به استخدام انسان در نمي آيد و يا مسخر او گردد ولي انسان توانست به گونه اي از اين ارتباط براي مقاصد خود بهره برد.

الهام ، روشي ارتباطي و شناختي

الهام به عنوان يكي از گونه ها و مراتب وحي الهي به مفهوم لغوي و عام آن و نيز تفاوت هاي آن دو ، از مباحثي است كه در فرهنگ نامه هاي عربي بازتاب يافته است. اين واژه با آن كه كاربرد چشم گيري در منابع تفسيري و روايي و كلامي و عرفاني داشته و معاني متفاوت و به ظاهر متمايزي از آن اراده شده است، با اين همه در يك مفهوم مشترك است. در همه كاربردهاي واژه ، القاي مستقيم يك معنا ، معرفت و يا انجام دادن كاري در دل انسان برگزيده مطرح است. اين اصطلاح هر چند برگرفته از كاربرد قرآني آن درآيه 8 سوره شمس است و با آن نوعي اشتراك دارد با اين همه داراي تفاوت هاي چندي است؛ زيرا در آيه به معناي القاي تكويني و مستقيم (فطري) تقوا و فجور از سوي خدا در نفس انسان همزمان با آفرينش ساحت روحاني انسان به كار رفته است؛ اما در كاربردهاي مصطلح آن به عنوان يكي از مراتب و گونه هاي وحي الهي – به مفهوم لغوي و نه مصطلح آن – در تفسير برخي كاربردهاي قرآني (ايحاء) مورد توجه و تاكيد قرار داده اند. آيات ياد شده ، اغلب بيانگر القاي پاره اي معارف و معاني به افراد غير پيامبران ( مائده آيه 111 و طه آيه 38 و قصص آيه 7 ) يا هدايت تكويني برخي جانوران (نحل آيه 68) و نيز پديده هاي طبيعي (زلزله آيه 5) از سوي خداوند است.

در توضيح چرايي تفسير موارد ياد شده از وحي به الهام با توجه به كاربرد قرآني آن بايد به دو خاستگاه كلامي براي اين كاربرد آن توجه داشت؛ زيرا از يك سو پديده وحي در قرآن بيش از همه درباره ارتباط ويژه خدا با پيامبران به كاررفته است و در حقيقت اصطلاح خاصي براي وحي در ادبيات اسلامي ايجاد شده است ؛ و از سوي ديگر برخي از گونه ها و مراتب ارتباط و وحي در اشكال مختلف آن مانند وحي و ايحاء به مادر موسي (ع) و يا حواريون ( طه آيه 38 و نيز مائده آيه 111) مي بايست براي جدا سازي و تفكيك از نوع وحي خاص ، از عنوان و اصطلاح ديگري استفاده مي شد تا گمان پيامبري و همانندي با وحي پيامبران پديد نيايد. چنان كه مي تواند مساله جداسازي مواردي كه مصدر وحي خدا و يا ديگري باشد ، عامل ديگري براي تفكيك دو اصطلاح از سوي دانشمندان و مفسران اسلامي شده باشد. به ويژه آن كه برخي از آيات نشان مي دهد كه قرآن درباره الهام اصطلاحي نيز همان واژه وحي را به كار برده است : ما كان لبشر ان يكلمه الله الا وحيا او من وراي حجاب او يرسل رسولا فيوحي باذنه ما يشاء ( شورا آيه 81) حصر در اين آيه نشان مي دهد كه وحي نخست بي هيچ واسطه ديداري و يا شنيداري حسي ميان خدا و انسان برقرار مي شود . به اين معنا كه در يك نوع از وحي هيچ گونه واسطه اي وجود ندارد كه به معناي القاي مستقيم معارف و معاني از سوي خدا در دل انسان است و اين همان معناي اصطلاحي الهام است . وحي فرشته نيز مي تواند افزون بر روش واسطه اي به شكل بي واسطه و مستقيم انجام پذيرد كه اين نيز باز همان معناي اصطلاحي الهام است .

نكته قابل توجه در اين آيه اين است كه ارتباط ميان خدا و بشر از سه راه ياد شده ويژه و منحصر به پيامبران نيست و اطلاق بشر در آيه نشان مي دهد كه ارتباط با ديگران به اين سه روش ممكن و محتمل است.

از سوي ديگر دقت در تفاوت كاربرد قرآني الهام در سوره شمس ايه 8 و ايحاء مي تاواند در ارتباط با تفسير موارد ياد شده از وحي به الهام تامل بر انگيز و چالش آفرين باشد. بررسي كاربردهاي قرآني وحي نشان مي دهد كه اين واژه هماهنگ با كاربردهاي لغوي آن ، در اصل به معناي تفهيم ، اعلام و القاي سريع و نهاني يك معنا و معرفت است كه پوشيده از ديگران ، تنها براي مخاطب خاص آن قابل فهم و ادراك است . اين گونه ارتباط معرفتي وشناختي مي تواند در اشكال گوناگون وميان مراتب مختلف وجودي برقرار باشد . از اين رو گاهي با واسطه و درقالب زباني ( شورا آيه 51) رويا ، وسوسه ( انعام آيه 121) نوشتار و اشاره ( مريم آيه 11) و گاه به شكل بي واسطه و مستقيم اعم از القاي تكويني ( غريزي و طبيعي ) ( نحل َآيه 68 و نيز زلزال آيه 5) و قلبي ( الهام مصطلح ) ( مائده آيه 111 و شورا آيه 31) صورت مي پذيرد.

هم چنين دو سويي كه واژه وحي به مفهوم عام ، ارتباط شناختي ميان آن دو را بيان مي كند، مي توانند مرتبه و سنخ وجود همگون و يا ناهمگون داشته باشند . بر اين پايه است كه افزون بر كاربرد آن درباره اعلام و القاي خداوند به فرشتگان ( انفال آيه 12) ، پيامبران ( نساء آيه 163 و انبياء آيه 25) يا برخي از انسان هاي عادي ( مائده آيه 111 و قصص آيه 7) و يا برخي از جانوران و پديده هاي طبيعي ( نحل آيه 68 و زلزله آيه 5) درباره القائات شياطين به يك ديگر و يا به انسان ها ( انعام آيه 112 و 121) و يا ميان انسان به انسان ( مريم آيه 11) به كار رفته است. اين مصاديق وحي با توجه به برخي از مشتركات از نظر ماهيت به طور كلي از يك ديگر متفاوت و متمايزند. (نك: دايره المعارف قرآن كريم ج 4 ص 202)

اين تنوع در كاربردهاي واژه با همه اختلاف بيانگر اين نكته است كه نوعي ارتباط دو سويه ميان فرستنده و گيرنده وجود دارد اما در همه اين موارد و مصاديق ما با مساله شناختي رو به رو نيستم. اما در برخي از موارد نيز اين مساله به صورت جدي مطرح است و شاخصه اصلي و مولفه اساسي ارتباط را تشكيل مي دهد.

در گذشته اعتقاد بر اين بوده است كه ارتباط با موجودات فرابشري مي تواند براي دريافت پاره اي دانستني ها غير متعارف و شناخت نوين از هستي مفيد باشد. از اين رو تلاش هايي از جانب انسان صورت مي گرفت تا با فرشتگان و يا ديوانيان تماس و ارتباط برقرار گردد. در باور تازيان جاهلي ، كاهنان پيشگويي ها ونهان گويي هاي خود را از القائات شياطين مي گرفته اند ؛ زيرا شياطين به سبب ويژگي هاي خود مي توانستند از مرزهاي زمين و آسمان گذشته و با دسترسي به نهان و غيب آن را به كاهنان بياموزند و عاملي براي افزايش شناخت و معرفت و دانش ايشان گردند. البته در جاهليت اين نوع ارتباط شناختي و دانشي را به وحي ياد مي كردند كه پس از اسلام و نزول قرآن براي جداسازي ميان دو دسته ارتباط وحياني خدا و پيامبران و ديگر ارتباط و القائات از آن به الهام ياد كرده اند.

نگره قرآن به الهام مصطلح

اگر الهام را در همان معنا و اصطلاحي به كاربريم كه مفسران براي جداسازي دوگونه ارتباط بيان داشته اند ، مي توان با اين همه چهار رويكرد قرآني را نسبت به الهام مي توان ردگيري و شناسايي كرد. اين اقسام و گونه عبارتند از الهام فطري، قلبي ، غريزي و طبيعي . اما آن چه مراد ما در اين نوشتار است تنها گونه دوم الهام يعني الهام قلبي آن است.

الهام قلبي از نوع الهاماتي است كه به قصد شناخت ميان دو سوي ارتباط برقرار مي شود. قرآن از اين گونه ارتباط به وحي ياد مي كند. از اين گونه ارتباط مي توان به وحي به مادر موسي ( قصص آيه 7 و نيز طه آيه 38) و يا به فرشتگان ( انفال آيه 12 ) و يا به حواريون ( مائده آيه 111) و نيز آياتي كه با واژه علم و تعليم بيان شده مانند آيات 65 سوره كهف و يا 16 سوره نمل و مانند آن اشاره كرد كه از نوع وحي نبوت نيست و تنها براي ايجاد نوعي شناخت تحقق يافته است.

در حقيقت انسان افزون بر روش هاي شناختي چون تجربه و عقل و وحي از نوعي ديگر از ابزارها و روش هاي شناختي كه از آن به الهام ياد كرده اند مي تواند بهره گيرد. اين ابزارو روش شناختي همان گونه كه از ابزارهاي ديگر متفاوت است در ايجاد جهان بيني و شناخت نيز تفاوت هاي مهم و اساسي به جا مي گذارد. زمينه و راه دستيابي به چنين فهم و دركي كه مي توان نام شناخت و معرفت الهامي و عرفاني بر آن نهاد، تنها تزكيه و تهذيب نفس و طهارت روح و روان و يگانه ابزار دريافت آن نيز دل آدمي است و همه مومنان صالح و پرهيزكار مي توانند متناسب با ايمان و عمل صالح و طهارت روحي و رواني خود از معرفت و شناخت ياد شده برخوردار گردند. چنين شناختي كه بي هيچ زمينه حسي و عقلي به يك باره و تنها از سوي خداوند افاضه مي شود ، جلوه اي از امداد غيبي الهي در زندگي بشر است و در زمينه هاي گوناگون فكري و عملي كه عقل و شرع در آن كافي نيست ، راهگشا ست. اين رويكرد را مي توان نوعي اشراق و تعليم و آموزش ويژه براي اهل تزكيه و عمل صالح دانست .( بقره آيه 282 و انفال آيه 29 و كهف آيه 65 و طه آيه 114)

به هرحال اين روشي است كه مي توان از آن به عنوان روش شناختي از آن ياد و بهره گرفت.

اين سخن بگذار تا وقت دگر....

قرآن و تسامح فرهنگي و حوزه علميه فرانسه

با توجه به گزاره ها و آموزه هاي قرآني مي توان سه گونه واكنش متفاوت نسبت به فرهنگ و پديده هاي فرهنگي را ردگيري و شناسايي كرد. به اين معنا كه قرآن نسبت به فرهنگ موجود و يا پديده هاي فرهنگي سه گونه واكنش اثباتي ، نفي و يا بازسازي را از خود بروز و ظهور مي دهد. از اين رو گاه به تاييد و امضا يك مقوله و يا پديده فرهنگي اقدام مي كند و گاه ديگر به شدت با آن مقابله كرده و آن را نفي و انكار مي كند و مي كوشد تا به هر روش و طريق ممكن از جامعه بزدايد و گاه سوم به بازسازي آن مي پردازد و از اثبات و يا نفي كلي آن خودداري ورزيده و بخش مفيد و سازنده آن را تاييد و امضا و بخش زيانبار آن را نفي مي كند.

مفهوم فرهنگ و پديده هاي فرهنگي

بايد در آغاز اين نوشتار به سه نكته توجه داد كه مراد ما از فرهنگ ( مقوله و يا پديده ) بخشي از آن نه همه آن است ؛ زيرا فرهنگ عبارت از هر چيزي است كه بر پايه آن تمدني ايجاد و به شكل تجسمي وجود و تحقق خارجي مي يابد. از اين رو هر گونه آداب ، سنن ، رسوم ، آيين ، دين و علم و دانشي را كه تمدني را درخارج شكل مي بخشد فرهنگ گفته اند . البته در ميان فرهنگ هاي كلان چون فرهنگ تمدني اسلام و يا اروپايي و چيني و يا هندي و مصري و مايايي و سرخپوستي ، خرد فرهنگ هايي نيز وجود دارد كه بخشي از فرهنگ تمدني را تشكيل مي دهند و تمايزات نه هر چند برجسته و چشم گيري را سبب مي شوند. آن چه مراد و منظور در اين نوشتار است مي تواند خرده فرهنگ ها و يا فرهنگ با چشم پوشي از دين باشد؛ زيرا در اين نوشتار ما دين را نه بخشي از فرهنگ بلكه جزيي از مقسم و قسيم امر ديگري قرار داده ايم ؛ به اين معنا كه فراورده هاي بشري به دو شكل فرهنگي و ديني خود را نشان مي دهد و اكنون مي خواهيم بدانيم كه چه تناسبي ميان دين و فرهنگ به عنوان فراورده هاي بشري وجود دارد ؟

نكته ديگر آن است كه واكنش دين نسبت به مقوله و يا پديده هاي فرهنگي موجود در عصر ظهور، واكنشي نسبت به امر موجود بوده است و به نظر مي رسد كه نمي توان واكنش تاريخي به امري گذشته را براي تعميم آن به ديگر مقولات و يا پديده هاي فرهنگي اي كه پس از آن پديدار مي شوند و يا شكل مي گيرند ، درست و سازنده دانست. به اين معنا كه اگر دين در لحظه تاريخي پيدايش خود ، با مقوله و يا پديده فرهنگي خاصي واكنش مثبت ويا منفي و يا بازسازي انجام داده است نمي توان آن را معيار و يا ملاكي براي ارزيابي پديده هاي قرار داد كه در عصر حاضر ايجاد و تحقق مي يابد. اين سخن ، گزاره اي درست و مورد تاييد است ؛ به ويژه كه مقولات و پديده هاي فرهنگي به جهت اختلاف زمان و مكان و يا مقتضيات و شرايط زمكاني همواره در حال تغيير و تبديل و دگرگوني است. اما نكته اي كه برخي از آن غافل شده اند اين است كه آموزه هاي قرآني به گونه اي است كه ملاك و معيار داوري و ارزيابي را نسبت به هر مقوله و پديده فرهنگي كه ايجاد و تحقق مي يابد بيان داشته است. بنابراين در اين جا تلاش مي شود تا با توجه به آموزه هاي قرآني ، واكنش دين و قرآن را نسبت به مقوله هاي فرهنگي و پديده هايي كه منسوب و مرتبط با فرهنگ است ، ارزيابي و داوري و نسبت به اثبات و نفي و يا بازسازي آن سخن گفته شود و حكم و توصيه صورت گيرد.

نكته سوم آن كه منظور ما از تسامح به معناي مداهنه نيست . به اين معنا كه تسامح و تساهل فرهنگي هيچ گاه به معناي ، سست انگاري و كوتاهي از اصول و ارزش هاي ديني نيست. اسلام چنان كه پيامبر (ص) تاكيد داشتند دين تسامح و آسان گيري است . آسان گيري به اين معناست كه اصول آن بر خلاف عقل و توان افراد نيست . همه قوانين اسلامي و تكاليفي كه بر انسان مسلمان بار مي شود مبتني بر اصولي چون حسن و قبح عقلي ، توانايي و قدرت فردي ( لايكلف الله الا وسعها) و آسان گيري است. بنابراين هر حكم و آموزه اي كه برخلاف اصول عقل محض باشد و يا خلاف فطرت انساني و يا برخلاف توان جمعي و يا فردي باشد ، از مكلف ساقط است و واجب نيست آن را به جا آورد. اين مساله اي است كه از آن به تسامح و آسان گيري ياد مي كنند و اين برخلاف كوتاهي و تقصير در انجام تكاليف است كه به معناي مداهنه است. بنابراين اسلام هر چند كه برتسامح پايه ريزي شده است از مداهنه و تداهن فراري و گريزان است و افراد مداهن را به شدت توبيخ و مجازات مي كند.

واكنش هاي سه گانه قرآن به مقولات فرهنگي

گفته شد كه اسلام نسبت به هر مقوله يا پديده فرهنگي سه گونه واكنش از خود به جا مي گذارد . بنابراين گاه با مقولات فرهنگي كه در راستاي فطرت و عقل جمعي و عقلايي و تكامل انساني است كنار مي آيد و حتي به تاييد آن اقدام مي كند. بسياري از آموزه هاي اسلامي و قرآني و دستورهاي ديني را مي توان يافت كه از چنين ويژگي برخوردار مي باشند به گونه اي برخي از مستشرقان بر اين باورند كه بسياري از قوانين و احكام اسلامي كه در قرآن و فقه اسلامي ، برگرفته از احكام و قوانيني است كه پيش از آن در جوامع متمدن وجود داشته است. به سخن ديگر بسياري از احكام اسلامي و آموزه هاي دستوري قرآن احكام امضايي است و كم تر مي توان احكام تاسيسي اي را در حوزه فقه به ويژه فقه غير عبادي چون معاملات و عقود و مانند آن يافت. اين همه بيانگر آن است كه اسلام و قرآن با فرهنگ موجود و پديده هاي آن كنار آمده است. طريق گرفتن زكات و خمس و جزيه و يا مناسك آييني چون حج و نماز و نمونه و مصاديق ديگري بيان گر اين مطلب است كه فرهنگ هاي پيشين تا چه اندازه در اسلام تاثير گذاشته و اسلام با آن كنار آمده است.

البته اين مطلب تا اندازه اي درست است و نمي توان آن را انكار كرد و انكار آن بازگشت به دروغ و نسبت هاي نارواست؛ زيرا گزارش ها و منابع مستند بسياري اين دعاوي را اثبات مي كند و اسلام نيز با اين گزارش ها هيچ گونه ناهماهنگي و مخالفتي ندارد؛ چون گفته شد كه اسلام با مقولاتي خاستگاه آن عقل و اصول عقلايي و فطريات باشد هيچ گونه مخالفتي ندارد. بسياري از مقوله ها و پديده هاي فرهنگي خاستگاهي عقلي و عقلايي و فطري دارند . از اين رو اسلام نه تنها با آن ها به مخالفت نپرداخته بلكه به امضا و تاييد آن اقدام كرده و به عنوان اصول و آموزه هاي ديني آن را تثبيت و جاودانه ساخته است.

دسته ديگر از آموزه هاي اسلامي نگاهي مستقيم به مقولات و پديده هاي فرهنگي دارد كه از خاستگاه معقول و فطري برخوردار نيستند . در اين گونه موارد اسلام و قرآن به تخطئه اين مقولات فرهنگي و پديده هاي اين چنيني اقدام كرده است . براي نمونه با مساله فرهنگي دختر كشي و زنده به گور كردن دختران ، قرباني انسان ها ، ربا و بهره هاي مضاعف ، زنا ، بردگي از نوع افراطي كه حقوق ابتدايي بشر در آن رعايت نمي شد، مظاهره ، فرزندخواندگي افراطي و مانند آن به مبارزه پرداخته و اين مقولات و يا پديده هاي فرهنگي را انكار وبه شدت با آن جنگيده است.

دسته سوم از مقولات و پديده هاي فرهنگي آن دسته از پديده هايي است كه خاستگاه فطري و عقلاني و يا عقلايي داشته ولي در طول زمان دچار انحراف شده و مباحث ضد فرهنگي در آن راه يافته و رخنه كرده است . در اين موارد اسلام اقدام به بازسازي فرهنگي كرده و آن را تعديل و به صورت درستي ارايه كرده است. از آن ميان مي توان به پديده فرهنگي حج و قرباني و صدقه و اكرام اشاره كرد. جلوگيري از افراط و تفريط در مسايل مختلف مانند مساله ازداوج و عقود و پيمان ها از جمله مسايلي است كه اسلام به بازسازي فرهنگي آن اقدام كرده است.

در هر حال اسلام با برخورد ها و واكنش هاي درست و صحيح خود نسبت به مقولات و پديده هاي فرهنگي كوشيده است تا از داده ها و فراورده ها و دستاوردهاي تمدني بشر به بهترين شكل بهره برداري نمايد . اين گونه است كه قرآن نسبت به فرهنگ نگاهي تسامحي دارد و خرده فرهنگ هايي كه بر پايه اصول عقلاني و يا عقلايي و فطري است حمايت و تاييد مي كند.

آن چه مرا واداشت تا به اين مساله بپردازم مساله راه اندازي و افتتاح نخستين حوزه علميه شافعي در كشور فرانسه در روز عيد غدير سال 85 خورشيدي است. افتتاح حوزه علميه در كشور فرانسه را مي توان از جهات چندي ارزيابي و تحليل كرد. آن چه هدف اين نوشتار است نگاهي به تسامح فرهنگي قرآن و اسلام به مقوله فرهنگ و پديده هاي فرهنگي است.

مي دانيم كه اسلام به جهت همين تسامح و آسان گيري در حوزه فرهنگي هر گاه وارد كشور و حوزه تمدني چون تمدن ايراني ، رومي و هندي شد با آن ها كنار آمد و مقولات و پديده هاي فرهنگي را كه داراي شرايط مذكور پيش گفته بود تاييد و امضا كرد. در اين ميان برخي از پديده ها و مقولات فرهنگي بود كه به جهت تسامح بيش از اندازه به شكل سنت ديني و آييني اسلام قلمداد شد و از سوي گروه هاي اسلامي مخالفان آن سنت ها به شدت مواخذه ، تنبيه و مجازات شدند. در كتاب رسايل شيخ اعظم مرتضي انصاري كه از عالمان به نام شيعي است ، اين انتقاد به شدت مطرح و پي گيري شده است كه بسياري از سنت ها و آيين هايي كه به نام متشرعه و اهل شريعت وجود دارد ريشه و خاستگاه ديني و اسلامي ندارد بلكه ريشه آن فرهنگ هاي محلي و بومي است كه خود را بر اسلام تحميل كرده است. از آن جمله مي توان به مساله جهيزيه دادن خانواده عروس در ايران اشاره كرد كه به عنوان يك حكم و سنت شرعي در آمده و با آن معامله شرعي مي كنند. موارد و مثالي ديگري نيز مي توان مطرح ساخت كه بيرون از اين حوصله اين نوشتار است.

آن چه مهم است آن كه برخي از روحانيون و مبلغان اسلامي اين فرهنگ بومي اسلامي شده را به عنوان احكام و آموزه هاي ناب اسلامي با خود به سرزمين هاي ديگري مي برند و موجبات تضاد فرهنگي و اسلام را پديد مي آورند. كساني كه با فرهنگ اسلامي هندي و يا ايراني و يا عراقي و حجازي خوي گرفته اند هر گاه به مناطق ديگري سفر مي كنند و فرهنگ ديگري را مي يابند با آن به عنوان يك فرهنگ ضد اسلامي و نادرست به ستيز مي پردازند. به عنوان مثال كسي كه در فرهنگ ايراني چادر را به عنوان حكم اسلامي پذيرفته است اگر در كشور ديگري چادري را نديد و يا حتي چادر مشكي را نديد حكم به بي حجابي آن ملت و فرهنگ مي كند. در حالي خاستگاه اين حكم و داوري ريشه فرهنگ بومي فردي است كه در مقام داوري نشسته است.

به نظر مي رسد كه كشورهاي اروپايي و مسلمانان آن ديار با چنين مشكلي مواجه و رو به رو بوده اند. تاثير مخرب خرده فرهنگ هايي كه اسلام با تسامح از كنار آن ها گذشته است در جاهايي كه داراي فرهنگ و يا خرده فرهنگ ديگري است مي توان به وازنش و رد اسلام از سوي آن مردمان منجر شود. از اين رو بهترين روش آن است كه مبلغان در همان حوزه فرهنگي تربيت شوند و با زبان همان قوم و فرهنگ به آموزش دين و تبليغ آن بپردازند . اين روشي است كه قرآن آن را تاييد كرده و گزارش هاي قرآن حكايت از آن دارد كه نه تنها اين روش مقبول بوده بلكه به كرات مورد آزمايش قرار گرفته است و نتابج سازنده و مفيدي را نيز به دنبال داشته است.

بنابراين روشي كه مسلمانان شافعي در پيش گرفته اند روشي اسلامي و مبتني بر آموزه هاي قرآني است؛ زيرا كساني كه در ميان فرهنگ بومي فرانسه رشد يافته اند مي توانند با توجه به آموزه هاي اسلامي ناب و به دور از تاثيرات مخرب خرده فرهنگ ها ي بومي به كار آموزش و تبليغ بپردازند. البته بر دانشمندان و عالمان آن ديار است كه با توجه به آموزه هاي اسلامي با مقولات فرهنگي و پديده هاي فرهنگي بر اساس سه روش پيش گفته برخورد نمايند.

صدام و سنت هاي الهي در پاداش مجرمان در دنيا

دنيا در نگره قرآني ، مكان استقرار و تختگاه خلافت انساني است . انسان در اين دنيا كه در اصطلاح و نگره فقهي اسلام از آن به سرا و خانه تكليف ياد مي كنند مي بايست با تلاش و مجاهدت بسيار، ظرفيت ها و توانمندي هايي را كه در او سرشته شده ، به فعليت رساند و در يك فرآيند خود را بسازد. به اين معنا دنيا سراي انسان سازي است و اين ماده خام خاكي در فرآيندي جانكاه و سخت و دشوار قوا و توانمندي هايي كه در اصطلاح قرآني از آن به اسماي الهي ياد مي كنند به شكل و قالبي درخور يا زشت و پليد در مي آورد. از اين رو مي تواند از فرشتگان و هر آفريده ديگري كه در آفرينش است برتر گردد و يا از همه آنان فروتر شود و چون چارپايان و كم تر از ايشان در آيد.

در نگره قرآني انسان به جهات وجود عوامل و قواي متضاد و متناقض مي تواند از غريزه و يا غرايزي بهره برد كه او را در مقام فجور مي نشاند ويا بهره برداري از فطرت و غرايزي ديگر كه در او سرشته شده مي تواند به مقام متقين وارد و بر هستي فخر فروشد. دنيا از چنين جايگاه مهم و بلند و بزرگي برخوردار است . از آن رو آزمون (فتنه) و بلا و ابتلا امري طبيعي است تا انسان در چالش با خود و پيرامون بتواند آن ظرفيت ها و توانمندي هايش را به فعليت در آورد.

دنيا از ويژگي و خصايص ديگري نيز برخوردار است كه يكي از آن ها كه مورد نظر ما در اين نوشتار است خصلت كنش و واكنش است. به اين معنا كه هر فعل و كنش ما در اين دنيا از خود آثار مثبت و يا منفي به جا مي گذارد و واكنش و عكس عملي از خود بروز مي دهد. سنت كنش و واكنش به تعبير قرآني به معناي قانون هاي طبيعي است كه بر جهان و جامعه و تاريخ حاكم است.

سنت در اين اصطلاح ، اصول كلي حاكم بر نظام هستي است كه در تشريع و تكوين جاري مي شود. بنابراين قانون و سنت الهي مانند قانون جاذبه و يا ديگر قوانين طبيعي امري است كه نمي توان از آن گريخت. انسان وقتي به اختيار و يا به اجبار زهري را مي خورد به طور طبيعي بدن نسبت به آن واكنش نشان مي دهد و اگر از پادزهر بهره نبرد، مي ميرد. اين قانون و سنت الهي است كه بر هستي جاري است. قوانين و سنت هاي ديگري نيز وجود دارد كه بر جامعه به عنوان يك پديده و تاريخ انساني جاري است.

سنت هاي الهي در پاداش و كيفر هر چند كه در تبيين قرآني به گونه اي است كه پاداش و كيفر به جهاتي در آخرت و جهان و سراي ديگري تحقق خواهد يافت و اين سرا ظرفيت اجراي مكافات و پاداش اعمال آن را ندارد و يا خدا نمي خواهد كه امر مكافات و پاداش و كيفرها به اين سرا آورده شود، ولي با آن كه چنين است و ادله فراواني را قرآن و يا پيامبر براي اين تاخير مكافات بيان مي كند ، با اين همه بخشي از پاداش ها و كيفرها ( مكافات ) در همين دنيا انجام خواهد شد. البته تعبير به مكافات به جهت آن كه بيانگر همساني ميان عمل و عكس العمل و كنش و واكنش است ، واژه اي نارساست ؛ زيرا بسياري از اعمال و كنش ها به گونه اي است كه دنيا ظرفيت و امكان تكافو و همساني را ندارد. كسي كه جنايات بسياري را مرتكب مي شود و اعمال خلاف و بزه هاي زيادي را انجام مي دهد با كشتنش نمي توان مدعي مكافات او شد.

قرآن تصريح دارد كه رحمت و مهرباني خداوند بر خشم و غضب او پيشي گرفته است و اين كه نمي خواهد و اراده نكرده است تا در اين دنيا كه دنيا تكليف است به مجازات بدكاران و پاداش دهي به نيكان بپردازد. در بياني ديگر مي فرمايد: اگر بخواهيم مردمان را بر گناهانشان مجازات كنيم جنبده اي بر زمين نمي ماند. از سوي كافران و مشركان را سرزنش مي كند كه چرا به عذاب خواهي و تعجيل آن روي آورده اند و از خدا و پيامبرش درخواست عذاب استعجالي در دنيا را دارند.

قرآن بيان مي كند كه هدف از تاخير در عذاب اين است تا رحمت بر ايشان تمام گردد( كهف آيه 58). با اين همه برخي از پاداش ها و كيفرها در اين دنيا انجام مي گيرد تا از سويي عاملي براي دلگرمي نيكوكاران باشد و از سوي از گسترش دامنه فساد و تباهي به همه جامعه و اهل زمين جلوگيري نمايد. به سخني پيشي گرفتن كيفر از آن روست تا غده سرطاني و بدخيمي را بگيرد كه دامنه آن روز به روز گسترش مي بابد و ديگر اعضاي سالم را نيز بيمار مي سازد .

اين كيفرها و پاداش ها كه در دنيا صورت مي گيرد به دو دسته تشريعي و تكويني دسته بندي مي شود. پاداش ها و كيفرهاي تشريعي آن دسته از پاداش و كيفرهايي هستند كه در قالب قانون تنظيم و تدوين شده است و به صورت حدود و تعزيرات به آن عمل مي شود. مانند حد قصاص و سرقت .

كيفرها و پاداش هاي تكويني همان چيزي است كه به عنوان سنت و قانون الهي كنش و واكنش از آن ياد شده است. در اين نوشتار بيشترين تلاش آن است تا اين بخش اخير شناسايي و تبيين گردد.

پاداش ها و كيفرهاي تكويني به صورت تسبيي و ايجاد اسباب و لوازم انجام مي شود. اين ها به صورت ها و سازوكارهايي متفاوت و مختلف پديد مي آيند و تاثير مي گذارند. از آن جايي كه دنيا مكان كشت و داشت است نه برداشت نهايي و كامل نمي توان اميد داشت كه همه آن چه رخ داده است در آن بازتاب نمايد ولي بخشي از آن به جهاتي بروز و ظهور مي كند. به عنوان نمونه سنت الهي در پاداش اين است كه اجر و مزد كسي را كه ايمان به خدا نداشته و يا به آخرتي باور ندارد ، در همين دنيا بدهد: هر كس پاداش دنيا را بخواهد چيزي از آن به او خواهيم داد و هر كس پاداش آخرتي بخواهد از آن به او در همين دنيا مي دهيم و به زودي سپاسگزاران را پاداش خواهيم داد.( آل عمران ، آيه 145)

و نيز مي فرمايد: كسي كه كاشته آخرت را خواهان باشد به او بركت مي دهيم ( در دنيا) و بر فرآورده اش مي افزاييم و آن ها كه تانها كشت دنيا را مي خواهند بخشي از آن چه را خواهانند به آنان مي دهيم ولي در آخرت هيچ بهره اي ندارند.(شورا آيه 20) زيرا اين دسته اخير باوري به آخرت نداشته و كسي كه ايماني به رستاخيز ندارد خواهان آخرت نخواهد بود و انتظاري از او نمي رود پس خدا نيز تنها در همين دنيا به او پاداش اعمال خوبش را مي دهد.

در جاي ديگر مي فرمايد: كساني كه تنها زندگي زودگذر دنيا را مي خواهند آن اندازه را كه بخواهيم و براي هركس اراده كنيم فوري در اين دنيا به او مي دهيم و سپس دوزخ را براي او قرار مي دهيم ... ( سوره اسراء آيه 18 تا 30)

به هر حال به اشكال مختلف پاداش و كيفر، افزون بر نوع تشريعي آن به صورت تكويني در دنيا پديد مي آيد و برآيند آن اين است كه سنت و قانون الهي بر تحقق چنين سنت هايي است. اين پاداش ها و كيفرها كه به عنوان سنت در جامعه و تاريخ و هستي جريان مي يابد، به صورت فردي و اجتماعي يا فردي و جمعي و نيز به صورت مادي و معنوي خواهد بود. به عنوان نمونه پاداش هاي چون راهيابي براي حل مشكلات (يجعل لكم فرقانا) افزايش محبوبيت اجتماعي ، افزايش طول عمر و تاخير در اجل مسمي و معلق ، وجاهت اجتماعي و افزايش بركات و خيرات ( مريم آيه 96 و نيز يوسف آيه 54 و نيز كهف ، 84 و نيز طلاق آيات 2 و 3) از جمله پاداش هاي تكويني است كه در اين دنيا تحقق مي يابد.

اما كيفرهاي دنيوي كه به صورت تكويني تحقق مي يابد و بخشي از كيفرهاي الهي است مي توان به عذاب هلاكت، سختي ، فساد ظاهري ، نكال ، تنگي در روزي ، استدراج و امهال اشاره كرد.

هدف از اين گونه پاداش و كيفرها مي تواند بيداري خود و يا ديگري و تشويق و ترغيب و تربيت انسان ها باشد. قرآن درباره كيفرها به مساله بيداري ديگري در مساله فرعون و غرق و هلاكت او و لشكريانش اشاره مي كند .

در آيه ديگري درباره عذاب دنيوي مي فرمايد: ما آنان را به عذاب نزديك دنيوي پيش از عذاب بزرگ تر اخروي مي چشانيم شايد باز گردند.( سجده آيه 21)

علامه طباطبايي در باره اين مساله مي نويسد: چون كه هدف از چشاندن عذاب ، برگشت آنان به سوي خدا به وسيله توبه و انابه مي باشد ، پس مراد از عذاب نزديك همان عذاب هاي دنيوي است كه به منظور ترساندن و انذار بر آنان فرو فرستاده مي شود تا به سوي خدا توبه كنند و بازگردند و منظور از آن عذاب استيصالي و عذاب هايي نيست كه پس از مرگ محقق مي شود. در اين صورت مراد از عذاب اكبر روز قيامت است . ( تفسير الميزان ، ج 16 ص 264)

آيات ديگري چون آيه 41 سوره روم و آيه 94 سوره اعراف نيز چنين اهدافي را براي پديده و سنت كيفر دنيوي بيان مي دارد.

بلاهاي آسماني و زميني هم چون زلزله ، صاعقه ، توفان ، سيل هاي بينان كن و خشك سالي ها نمونه اي از اين كيفرهاي تكويني است.

كيفرهاي تكويني هويتي حقيقي دارد و آثار وضعي همان گناهان است ؛ يعني رابطه علت و معلولي با گناهان دارد ؛ هر چند كه فهم انسان از درك آن رابطه علي و معلولي عاجز و ناتوان است.

فرعون و صدام نمونه هايي هستند كه خداوند مرگ ايشان را عبرت و پند ديگران قرار داده است. به نظر مي رسد كه صدام نمونه امروزي فرعون است كه همه خصوصيات استكباري فرعون تجسم و تجسد بخشيده است. صدام همانند الگوي خود مردان را مي كشت و زنان را به هرزگي مي فرستاد و كودكان را در شكم مادرهايشان به قتل مي رساند. جامعه طاغوت صدام چنان بود كه كسي را ياراي مخالفت نبود. مومن آل صدام را به بهانه اي بر سر دار برد و شهيد صدر را به فجيع ترين وضعي كشت. در يك حركت وحشيانه فرعوني مردمان حلبچه را با بمب هايي شيميايي از هستي ساقط كرد. شهرها و آبادي ها بسوخت و دل هاي مردمان خون كرد. دعوي باطل كرد و خود را خدايگان عراق فرض كرد. امنيت و آسايش را از مردمانش و ديگران سلب كرد. اگر به خصلت هاي فرعوني صدام با توجه به مستندات و روايات و فيلم ها بنگريد به خوبي مي توانيد دريابيد كه چرا اين مرد را اين گونه خدا بر دار كرد تا عبرت آيندگان گردد و بوش ها و هتلرها و يزيدها و فرعونيان زمان به خود آيند و ديگر همان راه رفته را نروند و آزموده را نيازمايند.

ا