شناخت ایمانی و ولایت اسمایی
هیچ کس درباره اهمیت و ارزش شناخت شکی و تردیدی ندارد و گمانی به دل راه نمیدهد. شناخت، معرفت و دانش، در نزد همگان ارزشمند است. به سخنی، تفاوت انسان با دیگر موجودات مادی و محسوس که در این کره خاکی زیست میکنند، در همین مطلب نهفته است. انسانیت آدمی به شناخت و دانش وی بازمیگردد. در گزارش قرآن از چگونگی آفرینش آدمی آمده است که فرشتگان به آفرینش آدم و استقرار وی در زمین اعتراض میکنند. ریشه این اعتراض چنان که خود به صراحت و شفافیت بیان میکنند، خون ریزی و فسادی میباشد که این آفریده از خود به جا میگذارد. درباره خاستگاه این تحلیل از سوی فرشتگان گمانههای چندی گفته شده است. برخی آن را مستند به دانش غیب ایشان میدانند و برخی دیگر اعتراض را مستند به آفریدههای همانند آدم میدانند که پیش از این در زمین میزیستند و فساد و خونریزیهای بسیار کرده بودند و در روایت اسلامی از این آدم نماها به "نسناس" تعبیر میکنند و حتی برخی واژه تازی " الناس" را بیانگر بقای همان موجودات تا پس از آدمی میدانند که با فرزندان آدم به سببیت و ازدواج ترکیب شده اند. به این معنا که برخی فرزندان آدم (ع) به نسناسهای که هنوز در زمین میزیستند ازدواج کردهاند که ازایشان " ناس" پدید آمدهاند که انسانهای دو رگه هستند. نزدیک به این تفسیر را یهودیان درباره غیر یهودیان دارند و خود را فرزندان پاک( که تنها از نسل آدم و یا ترکیبی از فرزندان آدم با حوریان و یا با فرشتگان پدید آمدهاند) و دیگران را ناپاک و دو رگه میدانند. حتی میتوان این نوع تفکر را در دیدگاه آریاییان ردگیری کرد.
اما تفسیر دیگری را نیزمیتوان ارایه کرد. به این معنا که فرشتگان به جهت این دانش و نیز علم به نوع ترکیبی که انسان از آن آفریده میشود و این ترکیب را عامل و سبب اصلی خونریزی و فساد مییابند به آفرینش آدم معترض میشوند؛ زیرا ترکیب زمینی چنین موجودات با شدت یافتن جهات خاکی جز فساد و خونریزی و تباهی به همراه نخواهد آورد. این دانش و علم است که موجب اعتراض فرشتگان نسبت به آفرینش آدم میشود.
خداوند در پاسخ اعتراض به ایشان میفرماید: من چیزی میدانم که شما نمیدانید. آن چه که خداوند میداند دانشی است که با آموزش و جعل اسما در آدمی اتفاق میافتد. آدم با این جعل به دانشی دست مییابد که دیگرموجودات و آفریدهها به جهت ناتوانی ذاتی و فقدان ظرفیت تاب و توان حمل آن را نداشته اند.
آسمان بار امانت نتوانست کشید قرعه فال به نام من دیوانه زدند.
این امانتی که آسمان به عنوان اوج نماد توان و ظرفیت نتوانست برتابد، امانت ولایت اسمایی است. به این معنا که انسان به جهت ترکیب خاکی و اخس ترکیبات موجود در هستی، این ظرفیت انفعالی محض را دارا میباشد تا همه اسمای الهی را برتابد و بر دوش کشد و به عنوان ولی الله و خلیفه الله بار وجودی این اسما را تحمل و آن را با خود برداشته و به سر منزل مقصود رساند. این خلیفه اللهی و ولایت اسمایی خاص فرد و یا گروهی نیست، بلکه یک فرد مانند آدم به عنوان مظهریت اتم و نه اکمل میتواند آن را بردارد و یا فردی دیگر به نام ابراهیم(ع) به عنوان امت کامله آن را بردوش کشد و به مقام امامت و پیشوایی و اسوهگی رسد؛ یا فرد دیگری چون محمد(ص) در مقام مظهریت اتم و اکمل همه آن را بنمایاند و تجلی بخشد. این امکان برای همگان فراهم است تا از این ظرفیت و توان نهاده شده در سرشت خویش بهره برد و به مظهریت و ولایت اسمایی دست یابد.
همین ولایت اسمایی که با جعل در نهاد و سرشت آدمی نهاده ونهفته شده است موجب شد تا فرشتگان ولایت آدمی را بپذیرند و به عنوان تابعان علم و قدرت و خلافت به سجده در برابرش اقدام نمایند و بپذیرند که آدم از به عنوان خلافت در تختگاه زمین بر همه هستی به ولایت اسمایی حکومت نماید. تنها کسی که از این ولایت و خلافت اسمایی سرباز زد ابلیس از جنیان بود که پیش از این از خلافتکی و ولایتکی بهره میبرد و امید داشت که به مقام خلافت اللهی دست یابد. این عدم پذیرش ولایت به معنای عدم تحقق واقعی نیست. به این معنا که این نوع از آفریدهها نیز تحت حاکمیت و حکومت ولایت و خلافت اسمایی آدم و انسان هستند ولی مانند طاغیان گاه شروری را مرتکب و اذیت و آزاری را نسبت به آد میانجام میدهند که آن هم در قالب وسوسه است و نه تاثیر مستقیم. مگر این که فرد انسانی ولایت خود را با ارتکاب جرایم از دست دهد و آن چنان سست و ناتوان گردد که تحت ولایت اسمایی قوه خیالی در آید و در مقام عالم خیال قرار گیرد و از مقام انسانی تنزل یابد. در این صورت است که ابلیس بر او حاکم گردد و به تکوین عارضی در ولایت جنیان و ابلیسیان در آید.
این دانش و معرفت و شناخت است که به آدمی ارزش و بها میبخشد و به مقام ولایت اسمایی بالا میبرد؛ اما آن چه مهم است این است که این شناخت چون جعلی و تکوینی و در نهاد آدمی سرشته شده است، باید با چیزیی به مقام فعلیت برسد تا خود را نشان دهد و آثار وجودی خود را بنمایاند. آن چه این دانش مستودع و سر مستودع الهی در نهاد آدمی را آشکار میسازد، عمل صالح است.
شناخت و معرفت هر چند عزیز و نادره گوهری است که انسان از آن برخوردار است، ولی تا این شناخت رنگی درست خود را نیابد نمیتواند از خود آثاری را بر جا گذارد. آدمی میتواند با آن که به شناخت حقیقی نسبت به خود و کائنات و هستی دست یابد، ولی آن را ناچیز شمارد و از آن بهره نگیرد. در قرآن درباره لجاجت برخی از دشمنان اسلام و دین و توحید میفرماید: واستیقتنها و جحدوها؛ یعنی با آن که به یقین رسیدند ولی انکار ورزیدند و بدان ایمان نیاوردند.
بنابراین شناخت به تنهایی کافی نیست مگر آن به شکل شناخت ایمانی و باور درآید که همان مطلوب است. این شناخت ایمانی نیز که کلمه طیبه و واژهای پاک و پاکیزه است تنها با عمل صالح تحقق وجودی مییابد و متحقق میشود. شگفت آن که تنها امری باقی میماند که تحقق وجودی داشته باشد. این متحقق و شکل وجودی یافته شناخت ایمانی و کلمه طیبه است که امکان بالا رفتن مییابد و به تعبیرقرآن باقی و برقرار و در قیامت و رستاخیز قابل سنجش است. اگر هر چیزی در همین حال وجودشهالک و نیست و نابود است تنها آن بعد وجودی که بعد الهی آن و به تعبیر قرآن وجه الهی آن باقی است و میماند و در قیامت به آدمی شرف و شرافت میبخشد و در ترازوی اعمال خود را نشان میدهد و کفه را سنگین میکند ولی آن بعد هالکی و غیر وجودی و باطلش که چیزی نیست تا وزنی داشته باشد. این گونه است که خفت موازینه ( سنجههایش سبک است).
اگر انسان بخواهد خود را بیابد و بشناسد و اهل اسلام ( شریعت و طریقت و حقیقت) شود و ولایت اسمایی و خلافت الهی را در خود تحقق بخشد باید از شناخت ظاهری به شناخت ایمانی و از ولایت مستتر به ولایت مستظهر برساند و این نیز جز به عمل صالح امکانپذیر نیست.
اما عمل صالح چیست؟ در یک کلمه باید گفت همه آن چه خداوند بر پیامبرانش فرو فرستاده و از مردم خواسته تا بدان عمل کنند. این شامل همان شریعت است که در شکل توضیح المسایل در آمده است. از اعمال مستحب و واجب و معروفات و ترک منکرات و مکروهات و محرمات.
عارف حقیقی نیز کسی جز اهل ولایت اسمایی نیست که ازطریق شریعت به عنوان جاده طریقت به حقیقت رسیده و ولایت اسمایی را در خود تحقق بخشیده است.

0 نظرات:
ارسال یک نظر