آثار باستانی به عنوان اشیایی که متعلق به نیاکان ما هستند و تفاخر به آن از نظر اسلام امری نادرست است. قبایل قریش برای تفاخر بر یک دیگر و یا دیگر قبایل به اموری از این دست تفاخر میجستند. گاه به شمار مردمانشان و گاهی دیگر به شمار دارایی و اموالشان و گاه سوم به حوزه مسئولیتشان در پرده داری و کلید داری کعبه و یا سقایت حجاج بیت الله الحرام. شگفت این که این تفاخر به شمار مردمان حتی بدان جا گستره مییافت که به شمار مردگان خویش در گورستانها نیز تفاخر میجستند. درباره همه اینها آیات و حتی سوره ای به نام تکاثر آمده است.
اما همین اشیای و آثار باستانی از نظر قرآن میتواند از جهاتی دیگر مفید باشد. از آن میان قرآن به مساله پند و اندرزگیری از آثار باستانی اشاره میکند و حتی مردمان را ترغیب و تشویق میکند تا برای پند گرفتن گردشگری را مورد اهتمام قرار دهند و برای دیدن آثار باستانی به سفر و سیر و سیاحت در زمین بپردازند.
آثار باستانی به حق امری مفید برای ماست. هم برای کسانی که بازماندگان آنان به صورت خاص هستند و هم برای عموم بشر که بازماندگان این نوع هستند. این میراث بشری از آن رو اهمیت دارد که هویت فرهنگی بخشی از جوامع بشری را تشکیل میدهد و هم از آن رو که هویت تمدنی جوامع بشری را مینمایاند. مجموعه دست ساختههای بشر که در شکل فرهنگ تجسمیخودنمایی میکند هم کلاس ثابت و دایم آموزش و کارگاه عملی آن است و هم نشانه ای از توانایی و توانمندیهای بشری و قابلیتهای رشد و تعالی آن در آبادانی زمین که به عنوان مسئولیت ابتدایی بشر از سکونت در زمین از سوی خداوند به او واگذار شده است تا به عنوان خلافت الهی در عمران و آبادانی آن بکوشد و از اشتباهات پیشین درس گیرد.
از آن جایی که این آثار باستانی بخشی از هویت فرهنگی ما در شکل تجسم یافته آن است، در حقیقت هر گونه تخریب آن به دست ما به معنا و مفهوم تخریب هویت جمعی و هویت فرهنگی به عنوان یک تمدن است.
مشکل و معضلی که امروزیها با آن مواجه و رو به رو هستند جمع میان تجدد و نوآوری و نو خواهی و سنت و فرهنگ است. فرهنگ هر چند به جهاتی نیاز به نوآوری و تجدد دارد تا بتواند با توجه به تغییرات و مقتضیات زمانی و مکانی با انسان بماند؛ به ویژه که فرهنگ دارای دو بعد مثبت و منفی است که باید بعد منفی آن شناخته و از سوی جامعه وازنش شود. چنان که ما با خرافات و رسوم نادرست فرهنگی خود چنین کرده و میکنیم ولی حفظ جنبههای مثبت آن برای حفظ هویت جمعی و حتی هویت بشری لازم و ضروری است. برای آن که بتوانیم نوآوری و تجدد را به عنوان یک گرایش و اصل اصیل در انسان داشته باشیم نیازی نیست که دست رد به همه گذشته از خوب و بد آن بزنیم . اصل عقلایی بر آن حکم میکند که تا میتوانیم در جمع معقول آن بکوشیم . بنابراین اصل را باید یافتن راه جمع میان تجدد و سنت قرار دهیم نه نفی آن دیگری . به عنوان مثال برای آن که سرزمینی در پارس از آب بهره برد و از دست بی آبی راهی یابد میباید با ساختن بندها آب گریزان را نگه داشت و برای مردمان امروز فراهم آورد. امروزیها نیازهای دارند که میبایست تامین شود. آب به عنوان عامل اصلی آبادانی و زندگانی نیازی نیست که بتوان به سادگی از آن گذشت. نمیتوان به مردمان یک شهر و یا آبادی گفت برای حفظ سنت نمیتواند به بنیان زندگی دست یابد. از سوی دیگر ساخت بند در تنگه بلاغی عاملی برای نابودی آثار باستانی و فرهنگ و تمدن همین مردمان امروزی است که از آن نیز نمیتوان دست شست. خردورزان و هنرمندان میبایست میان این دو وجه جمعی را بیابند تا هم گذشته بماند و هم امروزیان و آیندگان از نعمت زندگی برخوردار گردند.
این تخریب فرهنگ تجسمیبا شعار تجدد مشکل همه ملتهاست . در عربستان بسیاری از آثار باستانی که هویت دینی مسلمانان را شکل میبخشد از میان رفته و میرود. خانه پیامبر (ص) در مکه دچار همین نامعقولی شده است. خودم در لاهیجان دیدم که چگونه گورهای زیدیها را صاف کردند. در حالی که این گورها که مانند محتضران پا به قبله دفن شده بودند و در همه جا به ویژه در مسجد جامع و حوزه علمیه آن قرار داشت یادگار چگونگی تحول مذهبی این مردمان داشت. در مسجد چهار پادشاه میتوان به خوبی این تحول را یافت. اگر پادشاهان پیشین به شیوه زیدیان دفن شده بودند برخی از آن سادات کیایی که به تشیع گرویده بودند چون شیعیان دفن شده اند . این خود تجسم عینی یک تحول مذهبی در میان یک فرهنگ و یک سلسله از پادشاهان را دارا میباشد. چرا ما به عنوان تجدد آن گذشته و سیر تحول عینی و تجسمیرا از میان میبریم؟ در رامسر قبر بزرگواری از همین خاندان بود که به نام تجدد دگرگونه شد. سید خرم کیا به عنوان یک زیدی تا چند سال پیش هم چنان پایش رو به قبله بود ولی به عنوان تجدد برخی نا اهلان صورت قبر را تغییر دادند تا به فکر ناقصشان سیرت صاحب قبر را نیز متحول سازند. مگر میشود با این تغییرات مذهب فردی مرده را تغییر داد؟ شگفت آن که رامسر تا پیش از نام گذاری جدیدش به عنوان آخوند محله نامیده میشد که گویای آن است که در این جا رهبران مذهبی و محاکم شرعی قرار داشت. همگان اذعان دارند که به جهت زیدی بودند منطقه و حکومت گیلان کیامحله در منطقه تنکابن و گرجیان به آخوند محله تغییر نام یافت تا تحت حکومت شاهان صفوی قرار گیرد. زیرا این محله مرز گیلان و مازندران بود و حکومت کیاییان زیدی گیلان تا بدان جا بود. شاه تهماسب صفوی آخوندی به همراه سرداری و بیگی به منطقه مرزی میفرستد. آخوند صاحب محکمه در آخوندمحله ساکن میشود و نام کیا محله از میان میرود و سردار نظامیبه شهسوار اجلال نزول میکند تا مرزبان حکومت شیعی صفوی باشد. این گونه است که نشان داده میشود چرا این صاحب قبر پا به سوی قبله داشت ولی دیگر امامزادگان شیوه دیگری دفن شده اند. به این معنا که او پیش از حکومت شیعی از بزرگان منطقه و از سادات زیدی کیایی بوده است که به احترام شرف و حکومت پس از دفن مزار میشود. این زیارتگاه هم چنان در میان شیعیان عزیز گرامی است و مردمان از وی حاجت میگیرند بی آن که به مذهبش توجهی داشته باشند. اما با بیخردی برخی این بخش از تاریخ و فرهنگ مردم منطقه گم و نابود شد. آخوند محله تا زمان پهلوی اول مرکز علم و دانش بود و علمای بزرگی را تربیت کرد و همواره مرکز شیخ الاسلام و حکومت شرعی بوده، چنان که شهسوار بخش دیگر منطقه تنکابن مرکز مرزبانی بوده است و سپهسالاران بر آن حکومت میکردند. هر چند که در دوره شاه عباس با هجوم شیعیان به حکومت زیدی گیلان از سوی فومن و تنکابن جنگی سخت میان صفویان و کیاییان در گرفت و حکومت زیدی گیلان ور افتاد و در آن جا نیز حکومت در اختیار کیاییها شیعه شده قرار گرفت. ما اکنون میتوانیم حکومت چند تن از کیاییان شیعی را به شکل تجسم قبور شاهان کیایی در مسجد چهار پادشاه ببینیم که هنوز به جاست به شکرانه و سپاس ایزدی دست تخریب بدان نرسیده است.

0 نظرات:
ارسال یک نظر